زنده‌ايم، خيلی هم زنده‌ايم

در جمعه برای زندگی همايون چاپ شد.


من با ايران زندگی می‌کنم. دروغ نمی‌گم، خوشحالم که با ايران زندگی می‌کنم. اگر ايران نبود من هم يک آدم نسبتاً خوشحال و مرده‌ای بودم بسان اينها که در غرب هر روز می‌رند مثل برده کار می‌کنند و عرف‌های مشخص زندگی در دنيای ليبرال براشون همه چيز رو تعريف می‌کنه، آزادی اينه، حق اينه، دمکراسی اينه، خوشبختی اينه، همه همينه که ما می‌گيم! خوشبختی هم؟ سعادت هم؟

ايران برای من یاد‌آور دنيای ديگری ست که مردم کلی مشکل دارند و در تکاپو و تلاشند، ولی زنده‌اند. زندگی می‌کنند. برده‌های افسرده اما خوشحال يک سيستم از قبل تعيين شده نيستند. حالا يکی ممکنه بگه زن چرا چرند می‌گی زندگی اينجا رو چرا الکی اينطور می‌نمايی که گل و گلابه. می‌دونم نيست. به جان عزيزتان هروز با ايران‌ام. اما نمی‌دونم هنوز سعادت آدمی در چيست. می‌دونم سعادت آدمی در اين چيزی نيست که من هر روز شاهدش هستم، در اين کشور آزاد و آباد و دمکراتيک که من زندگی می‌کنم!

کدام آزاد و آباد و دمکراتيک؟

دولت فدرال کانادا به سفارت ايران اجازه نداده است که صندوق رأی بياورد بگذارد در همه شهرهای اين سرزمين پهناور که کلی ايرانی مهاجر دارد. گفته که نمی‌شه! به عنوان يک آمريکايی کانادايی زنگ زدم به اين ور و اون ور پرسيدم که آقا چطور اين دولت آمريکا همه جا صندوق داشت وقتی رأی گيری رياست جمهوری آمريکا بود، اما دولت ایران نمی‌شه؟ کسی جوابی نداد جز اينکه قانون فلان و بهمان و من نمی‌دونم و اجازه بديد بهتون زنگ بزنم و التمام!

مردم ما آدم‌های باحالی‌اند. پنج اتوبوس از شهر من داره می‌ره به شهر اتاوا برای رأی دادن. دوازده ساعت در راه و سفارت خواهند بود اين آدم‌ها امروز. سه اتوبوس از شهر اوک ويل می‌ره. و يک اتوبوس تا جايی که من خبر دارم از واترلو. باقی شهرها رو من خبر ندارم اما سفارت فردا محشر خواهد بود. مردم کشور ما آدم‌های اهل حالی هستند. هميشه اهل حال بمونند. سعادتشون در همينه.

من دارم می‌رم رای بدم برای اينکه نمی‌خوام هرگز از اين مردم باصفا جدا بشم. خوبی و بدی‌شون، می‌خوام زندگی‌ام و فرهنگم با اينها گره بخوره، تا خواهد بود. دارم می‌رم رأی بدم و همينطور که اخبار و روزنامه‌ها و اينترنت رو نگاه می‌کنم خدا رو شکر می‌کنم که هر بلايی سرمان آمده، لااقل زنده‌ايم. خيلی هم زنده‌ايم.