فاطمه اعدام شد

فاطمه پژوه که در گزارشهای پیشین از او نام برده بودیم، تنها زن اعدامی امروز بود که به اتهام قتل همسرش که قصد تجاوز به دختر حوان فاطمه را داشت محکوم به اعدام شده بود.

مرتضوی، حسين رو نابود نکن

خدمت جناب آقای قاضی/دادستان مرتضوی خالی بند،

شما حسين رو نداريد؟ جان من راست بگيد؟ نداريد؟ اگه داريد بی زحمت عين آدم باهاش رفتار کنيد. آدم عوضی هست، اما جاسوس نيست. از اون مهم تر رفيق منه. خيلی خوب می شناسمش. و کلی هم اطلاعات به درد بخور داره که به دردتون هميشه می خوره. پس سر جد تان کمی هوشمند باشيد، استفاده لحظه اي بی خود ازش نکنيد. نياريد تو تلوزيون که چهار تا اصلاح طلب بدون قدرت رو باهاش بزنيد. زندگيش رو خراب نکنيد. از اين نيروی به اين خوبی استفاده کنيد به جای اينکه نابودش کنيد. کلاً يکم باهوش باشيد، سر جدتان. همه چيز را می زنيد نابود می کنيد، خوبيت ندارد. حسين آدم عوضی است، ولی جاسوس نيست.

به اعتقاداتی که الان داره صادقانه رسيده. به دليل تنبلی و بی سوادی و بازاری بودنش اعتقاداش هميشه به هر حال کمی باد می ده، اما چيزی که الان جهانبينی کلی اش شده رو قلباً بهش ايمان داره. اين رو من شهادت می دم. اذيتش نکنيد. استفاده سياسی ازش نکنيد. آدم به اين با استعدادی کلی می تونه مفيد باشه هم برای شما هم برای خودش. حرومش نکنيد، ضايعش نکنيد، تباهش نکنيد.

اصلاً چرا شما همه چيز رو هميشه می زنيد نابود می کنيد؟ يکم فکر کنيد سر جد تان، لازم نيست شخصيت آدم ها را نابود کنيد که به اهداف تاديبی، تنبيهی، سياسی خودتون برسيد. کلی راه مبارزه مثبت هست. بابا ياد بگيريد اينها رو کم کم.

در نهايت حسين آدم عوضی آدم فروش بازاری هست، ولی خيلی صفات خوب داره و اون اينکه هميشه به چيزی که می گه اعتقاد داره، باهوشه، و جز چاخان دروغ شاخدار نمی گه. اذيتش نکنيد. جاسوس نيست، نيت بدی هم نداره، هيچوقت هم نداشته، آدم وطن پرستيه و هيچوقت وطنش رو نفروخته، اين رو من شهادت می دم .کلی هم می تونه آدم مفيدی باشه هم برای شما، هم برای خودش، برای ما که بماند. با استفاده ابزاری ازش نابودش نکنيد.

لطفاً يکم هم جنبه داشته باشيد. اين کار ها رو می کنيد، هيچوقت هيچکس هوس نمی کنه ديگه برگرده ايران. الان برادران علايی بدبخت رو گرفتيد. حسين هم روش. لابد می خواين صد سال هم نگه شون داريد. اينها کلی دوست دارند بين اين مغز های فراری اين ور آب. کلی ايميل در روز از مغز های فراری می گيرم در رابطه با برادران علایی و حالا هم حسین. اينها آدم های بدی نيستند، می خواستند خدمت کنند. نيت شان مشخص است. شما اطلاعات می خواهيد بايد از راه مدارا وارد شيد. نه که بگيريد و بزنيد.

با اين جوی که شما راه انداختيد، اگر يک نفر هم بود که می خواست بر گرده ايران کار کنه، خدمت کنه، پشيمون شده. برای چی جو رو اينقدر امنيتی می کنيد؟ در شفافيت کار کنيد. همه چيز در شفافيت حل می شه. تکليف همه هم معلوم می شه. حسين همه چيزش روست. لازم نيست ببريدش اذيتش کنيد، که از ماجرايش خبر دار شيد. اين شفافيتش تنها خوبی اش است. شما هم اگر شفاف باشيد، هيچ اتفاقی نمی افتد.

اين جو امنيتی نهايت به ضرر خود شماست. همه و همه از شما فراری خواهند شد. رابطه بين دولت و ملت، بين متفکرين و دولت، بين مغز های فراری و دولت کدر و کدر تر خواهد شد. جمعش کنيد اين بساط اطلاعاتی-امنيتی تان را. طرف همه چيز زندگی اش رو است. بگوييد کجاست و آزادش کنيد. مطمئن باشيد که در شفافيت کامل با شما بهترين همکاری را خواهد کرد.

خيلی ممنون
سيبيل

Where’s Hoder? If the Iranian government has detained him, they should say so. If he is free, he should say so.
From here

Look at the comments readers left on Brian Whitaker’s report. There’s the usual huffing and puffing that accompanies talk of Iran, Israel, and especially the two together. There’s a distracting thread about Mordechai Vanunu. There are suggestions that this whole thing is just an attention-grabbing stunt. And I’ve heard worse insinuated. How to account for the rancor and the rumor?
Considering that he had been briefly detained on his last trip to Iran and forced to sign an apology for his writings, and considering that visiting Israel is a crime in Iran, Hossein knew that he would likely face some repercussions if he attempted to return to Iran. But he was already talking about going back one day.
Undeterred, Hossein argued that “The Islamic Republic is worth defending. Even at its worst, it is way better than anything the US or anyone else can bring to Iran,” and added that he “would definitely support Iran if it one day decided it would start making [nuclear] weapons.”

حسين را آزاد کنيد، بی انصاف ها

حسين را گرفته اند، من شک ندارم. همه آدم هايی که اين روز ها به من ايميل می زنند و دری وری می نويسند و انتقام گيری های سياسی می کنند، اين را نمی فهمند که حسين با تمام حماقتش با تمام بلاهايی که يک تنه به سر جنبش زنان آورد، الان در بد درسری افتاده است. قضيه چوپان دروغگوست، می دانم. من نگران حسين رفيق سابقم هستم. يک عالم روزنامه ها نوشته اند، همه با شک، که گويا اين کار خودش است. يا که يک بازی امنيتی است. همه شما فلان فلان شده ها که به اين روزنامه ها اطلاعات نادرست داده ايد، از کجا می دانيد بازی است؟ از کجا اطمينان داريد؟ چرا با زندگی کسی بازی می کنيد که الان معلوم نيست کجاست و از خودش نمی تواند دفاع کند.

مردم، وکلا، طرفداران حقوق بشر، در اين ايميل ليست های تورونتو همينطور دارند چرند و پرند می نويسند و به اسم حق و حقانيت به خورد مردم می دهند که حسين بازداشت نيست، دارد همکاری می کند. بازداشت نيست؟ شما از کجا می دانيد؟ از کجا می دانيد که من نمی دانم؟ همکاری اصلاً يعنی چه؟ که حسين می کند و پس مستحق اين است که بازداشت باشد؟ هر بلايی سر هرکه آورده، همه از او متنفريد، خوشحاليد که بزنندش؟ پدرش را در بياورند؟ خوب ديوانه ايد ديگر!! همه حرف های حسين، تمام خشونتی که به همه ما اعمال کرد، همه در حوزه متن بود. تفنگ که نگرفت کسی را بکشد. الان بازداشت است و شما همه جشن گرفته ايد؟ شواهد هم کافی نيست؟ چطور برای همه آن قبلی ها که گرفته بودند، شواهد کافی بود؟ خودش گفته چيزی ننويسد؟ چطور سينا را که گرفتند، گوش نداديد! خوشتان است که يک آدم به خاطر يک مشت اشتباه گنده همه چيزش تباه بشود برود پی کارش؟

من نمی دانم چه خبر است. اما نگرن حسين ام که جهان نيوز می گويد به جاسوسی برای اسرائيل اعتراف کرده است. اين من را نگران می کند. می ترسم قربانی اش کنند. حيف است که قربانی شود. يکمی انصاف داشته باشيد.

جمهور کجاست؟

اهوازی ها از مهدی محسنی نويسنده وبلاگ جمهور خبر داريد؟ زنده است؟ چرا هيچی نمی نويسه؟

پورن فرند فيد و فيلتر

مردم اين فرند فيد را دريافته ايد؟ بحث های خوبی اينجا شکل می گيرده از دست نديد. مثل اين يکی در مورد فيلترينگ و پورن که لينکش اينجاست و می توانيد بخوانيد و متنش را هم تا همين جا کپی می کنم...اگر می خواهيد ادامه اش را بخوانيد و شرکت کنيد برويد به اين لينک

قدم به قدم ...بی ناموس ها فرفر را به سمت فیلتر شدن میبرند - روزنامه نویس
من كه هر كسي رو ساب كردم بي ناموسي نمي كنه و مشكلي هم ندارم - MAHDi
مشکل این جاست که به خاطر حماقت یه عده این امکان از همه سلب بشه و اینجا فیلتر شود - روزنامه نویس
لایک برای حماقت یه عده - elyas
لایک برای لایک دادن الیاس - روزنامه نویس
لایک برا کامنت روزنامه - اسماعیل
مگه مشکل آق فيلترچی بی ناموسيه؟ - You (edit | delete)
بعد هم بی ناموسی موردش چيه؟ وبلاگ من رو جزو اولين وبلاگ ها بود که فيلتر کردن و به خاطر همين بی ناموسی هم کردند من هنوزم که هنوزه دارم به ريششون می خندم، چون واقعاً ديوانه اند اگر فکر می کنند بنده می تونم مشکلی باشم برای اذهان عمومی! - You (edit | delete)
یکی از بهانه ها برای فیلتر کردن سایت ها و وبلاگ ها استفاده از عکس های بی ناموسی است - روزنامه نویس
تا "م.ص.م" و" م.ح" هستند فرفرستان غمی نداره اقا کجای فرندفید در نمایشگاه رسانه های دیجیتال جمهوری اسلامی غرفه داشت - مهدی ــ علاقبند
اگه بشه اين بي‌ناموس‌ها رو حل كرد ، مي‌تونيم يه جا پيدا كنيم كه بشه دو كلوم حرف درست و درمون توش زد .. نمي‌ذارند اين بي‌ناموس‌ها - هابيل
کار داره به یه جاهایی میکشه که دیگه ریش سفیدی و گیس سفیدی م ف و م ح هم دیگه جواب نده - روزنامه نویس
خوب خدا رو شکر که محمد صالح هست بره روی مخ اينها کار کنه...عکس های بی ناموسی مثلاً موردش چيه؟ ديوانه اند ديگه....ملتی که صبح تا شب دارند تو گوگل سکس جستجو می کنند لابد اينها رو می طلبند...حکايت دوران ويکتوريان اوروپاست. نمی شه که با فيلتر کردن جلوی اين ذهن ها رو گرفت و جلوشون رو گرفتن هم مشکلی رو حل نمی کنه. به جای فحش دادن به مردم اينجاا، بريد يقه فيلتر چی ها رو بگيريد که جز حماقت کار ديگه اي نمی کنند. - You (edit | delete)
هابيل: شما نمی تونيد با بنده گفتگو کنيد؟ اين چه حرفيه می زنيد...بياييد راجع به بی ناموسی ها گفتگو کنيم....تاوقتی که فيلترش کنيد و بزنيدش زير فرش پنهانش کنيد، هيچ جور نمی توانيد منتقدانه با بی ناموسی ها درگير شويد. - You (edit | delete)
لایک برای نازلی. هی خواستم بگم این‌ها رو، کلمه‌اش رو پیدا نمی‌کردم - هادی
مثلن ارواح شیکممون از محیط فرفر به این واسطه خوشم اومده بود که جماعت اینجا جماعت با شعوری هستند حداقل صاحب وبلاگند پس حرفی برای گفتن دارند اما بعضی ها ظاهرن با زیر شکمشان فکر میکنند - روزنامه نویس
نازلي: به فرض كه ملت دست‌شون توي شرت‌شون باشه .... خوب با ديدن اين تصويرها يه عده‌ي ديگه‌اي هم دست‌شون مي‌ره توي شرت‌شون ديگه ... قرار نيست كه اگه مثلا يكي فلان كاره بود هي به‌ش پيش نهاد هم بدن كه بره اين كار رو بكنه - هابيل
هابیل جان میشه اینقدر رک و بی پرده حرف نزنی - روزنامه نویس
بابا اين‌قدر هم رك نبود روزنامه‌جون ... :دي - هابيل
روزنامه نويس: شما می توانيد هی برويد بگويد "لا اله الا الّله" و سرخ و سفيد بشويد و احساس برتری اخلاقی کنيد از اينکه با زير شکمتان فکر نمی کنيد و با کلهم مغزتان فکر می کنيد. برای من زن که مساله زندگيم مساله جنسيت و جنسگونگی است خود مغزم رابطه مستقيم دارد به زير شکمم و بايد هم داشته باشد. همه مشکلات من به واسطه زير شکمم است پس چرا که نه؟ تا وقتی که با زبان و کلام و متن منتقدانه با مساله جنسيت و جنسگونگی وارد بازی نشويد و هی سرخ و سفيد شويد و احساس خوبی نسبت به خودتان بکنيد، اينهمه خشونت جنسی و اينهمه مشکلات مربوط به مسايل جنسيت و جنسگونگی همان جا زير فرش خاک خواهد خورد و مشکلات عمده تر و عمده تر هم می شود. مساله ناموس آنوقت می شود يک بحران ملی که همين الان هم شده است. امنيت ملی جاهای ديگر به خطر می افتند، حرف نزدن در اين باب هاست که خودش امنيت کلی آدم در آن جامعه را به خطر انداخته است. - You (edit | delete)
اهان، پس با بی حیایی و بی پردگی تمام مشکلات شما حل خواهد شد؟ - روزنامه نویس
عزیزجان! اولا این قضاوت که باشعوره و کی بی‌شعور رو بی‌خیال شو. ثانیا؛ فرفر هم یه محیطه. یه اجتماعه. هرکی یه گوشه‌اش داره کار خودش رو می‌کنه. هرچی شلوغ‌تر و پرمراجعه‌تر هم می‌شه، گوشه‌هاش بیشتر می‌شه. خب تو نرو سراغ اون گوشه‌های "بی‌شعوری"اش. نمی‌شه که به خاطر نپسندیدن رفتار چند کاربر، فیلترکردن این محیط و اجتماع رو به‌جا بدانی که عزیز دل - هادی
نازلي: گرفتم مطلبت رو ... ببينمن خودم كه سرخ و سفيد نمي‌شم راستش رو بخواي .... از بس دريده شديم متاسفانه .... اما خوب من خودم كلي تحقيق كردم در مورد مشكلات جنسي ايران .... راستش رو بخواي شايد با بالاي صد نفر مصاحبه داشتم براي اين كار ... آمار ور هم ديدم ... به نظر من مشكل ايران الان بحران جنسي نيست .. نه اين كه بحران جنسي نداشته باشيم ها ... نه .. مي‌گم ريشه داره اين مشكل جنسي ... اين تنبلي ملت .. اين بي حالي عمومي .... و هزار تا مشكل ديگه كه حس تايپش نيست ... به نظرم بحران عاطفه م محبت خيلي ريشه‌اي تر - هابيل
و مهمتر هستش - هابيل
دست توی شورت مردم خيلی مساله سياسی تر از اين حرف هاست....می خواهی بحث راه بيانداز در مورد همين مساله پورن و دست توی شورت مردم در گفتمان و من با شما همراهی منتقدانه خواهم کرد. مساله خيلی عميق تر از اين حرف هاست. نه شما و نه هيچ سيستم سرکوبگر بسيار زياد بهينه نمی تواند دست مردم را از شورتشان در بياورد. دکتر طی تاريخ هم هيچوقت نتوانسته اين کار را بکند، و اصولاً همچين رسالتی را هم به عهده گرفتن حماقت محض است از جانبت يک سيستم مدريتی/دولتی/حکومتی! - You (edit | delete)
هادي: ببين هادي جان ... پسنديدن رو نمي‌گه كه ... غلط بودن يا درست بودن رو هم نمي‌گه به نظرم روزنامه نويس جون .... نگاهش به اينه كه اين كار باعث مي‌شه فيلتر بشه اين‌جا .... كه به نظرم اگه فيلتر بشه خيلي بده .. مي‌گه بياييم كمك كنيم كه اين اتفاق نيفته .. دوستي و آشنايي ما با هم مهم‌تر از اينه كه دو تا تصوير فلان ارتباط رو كم كنه - هابيل
نازلي: اتفاقن خيلي دوست دارم در مورد اين با هم بحث كنيم ... البت دوستانه و منصفانه و اينا .. بذار چند روز ديگه تا اين امتحان مسخره‌ي تاريخ‌نگاري رو بدم و بعدش در خدمتم - هابيل
@هادی: هادی جان برای اولین بار در محیط فرفر از حق خودم برای بلاک کردن همین افراد که شما سنگشان را به سینه میزنید استفاده کردم. - روزنامه نویس
قبول دارم هابيل و من هم خيلی تئوری های جالبی دارم اگر حوصله بحث داشته باشيم.....هرنوع تئوريی که اين مساله از بين رفتن کرامت انسانی در ايران (پول پرستی بی حد مردم، دروغ، ريا، مشکلات فساد مالی، از بين رفتن انسانيت، کمبوب محبت ، و و و و ) را جدا از مساله اقتصاد، جدا از مساله جنسيت، جدا از مساله فقر، جدا از مساله نا برابری های اجتماعی ببيند سخت در اشتباه است. - You (edit | delete)
حواسم هست روزنامه‌نویس چی می‌گی. من می‌گم چرا فقط به کسانی که دارند محیط رو قابل‌فیلترشدن می‌کنند گیر می‌ده؟! فیلترباف تقصیری نداره یعنی؟ - هادی
روزنامه نويس: اول از همه خواهش می کنم بحث را به اين وادی احمقانه من بهترم تو بدتری نکش. من هيچ لزومی ندارد اين کار هايی که می کنم را بکنم. مساله ام نه بی حيايی است نه بی پردگی....کارم خيلی تئوريک تر از اين حرف هاست که شايد شما هرگز بفهمی....پس اگر می خواهی مسخره بازی در بياوری شلوغ کنی من بحث را ادامه نمی دهم. اگر بلدی که احساس برتری اخلاقی نکنی به واسطه نگاهت به مسايل و حوصله گفتگو داری مخلص شما هم هستيم! - You (edit | delete)
من با کل فیلترینگ مشکل دارم و اساسی ترینش اینکه که نشر اطلاعات و عقاید و...حق اجتماعی یه فرد میدونم و محدود کردنش را جز به حکم دادگاه بر نمی تابم...اما فیلتر کردن به خاطر نشر و پخش عکس ها و مطالب بی ناموسی را کاملن تایید کرده و ازان حمایت میکنم - روزنامه نویس
روزنامه نويس: چرا؟ - You (edit | delete)
چرا چی؟ - روزنامه نویس
روزنامه نويس: يعني چرا از اون حمايت مي‌كني - هابيل
روزنامه‌نویس؛ بی‌ناموسی رو دقیقا برامون تعریف کن. تعریف حقوقی. دقیقا بگو پورنوگرافی رو چی می‌دونی. شاید روی تعریف تو، هم من و هم حتا نازلی با فیلترینگ موافق درآمدیم. فقط یه تعریف حقوقی بده؛ جامع و مانع - هادی
قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را اگر مطالعه کنید جوابتان را خواهید یافت مثلن در اصل سوم ايجاد محيط مساعد براي رشد فضايل اخلاقي بر اساس ايمان و تقوي و مبارزه با كليه مظاهر فساد و تباهي جر وظایف حکومت شمرده شده. - روزنامه نویس
بابا يعني اين مساله اينقدر فكر كردن داره. مي خواين عكس بندازين خوب بندازين، ديگه اينقدر سوال و جواب و توجيه كردن كه نداره. مگه چند جور پورنوگرافي داريم كه تعاريفش با هم فرق داشته باشه. همه اينها معلومه دنبال چي هستند. - ahestan
هادی جان اگه مشکل شما تعریفه که قانون نحوه مجازات اشخاصی که در امور سمعی و بصری فعالیت غیرمجاز میکنند تصاویر مبتذل و مستهجن را تعریف کرده - روزنامه نویس
يک عمر بايد با اين پدر سوخته نيوکان ها چونه بزنيم که چی چی همه اينها معلومه دنباله چی هستند چرا اسلام رو تقليل می دهيد، چرا برخورد های ماهيت شناسانه می کنيد، چرا همه چيز را جهانشمول می کنيد؟ حالا بايد از پورن پيش شما دفاع کنيم که تعاريف شما همه و همه خيلی تقلیل گرایانه است پنداری. کليه مظاهر فساد چی می شه؟ شما می تونيد يک برخورد آرمان گرايانه بکنيد و احساس خوبی هم داشته باشيد اما اين مساله عوض نمی شه که شما در ايران الان توليدات داخلی پورن داريد. تشريف ببريد ميدان انقلاب بخريد. بيشتر اين پورن ها فيلم های تجاوز به اين و آن است. مردم اينها را می خرند نگاه می کنند و دستشان در شورتشان است. از تجاوز به ديگری لذت جنسی می برند. دارند روی اين مسايل مردم تحقيقات می کنند. ايران يکی از بزرگترين مخاطب های پورن های زنا با محارم است. خود ايران باز اين فيلم ها توليد می شود. سرچ های اينترنتی هم باز به طرزی که از آمار باقی کشور ها بالاتر است مردم دنبال فيلم های زنا با محارم هستند. - You (edit | delete)
حالا شما می توانيد قانون اساسی را بکوبيد به ديوار دورش را هم قاب طلا بگيريد و يک مشت نيروی انتظامی را هم نيروشان را به کار بگيريد که که کلی جاسوس بازی در بياورند اين پخش کننده های اين پورن ها و توليدات و صادرات پورن غير قانونی از ايران به کشور های ديگر ( که در ضمن غير قانونی اش جهانی است چون اين پورن ها همه قوانين بين المللی تجارت جنسی را زير پا می گذارند، تجاوز اند، زنای با محارم اند، بچه اند....) را دستگير کنند (که نمی کنند در ضمن اصلا به روی مبارکشان هم نمی آورند). يا اينه می توانيد برويد به بطن قضيه و فکر کنيد که چرا و برای چه؟ - You (edit | delete)
از آن ور شما می توانيد آدم دگم باشيد و بگوييد اينها همه باهم در يک کار شريکند و سنگ بياندازيد زير پای آدم هايی که دارند روی اين مسايل فکر می کنند و تحقيق می کنند و مساله شان خيلی عميق تر از شماست که می خواهيد صرفاً برتری اخلاقی بگيرد. ياداوری می کنم که با وجود اين همه معضلات جنسی، تحقيق روی مسايل جنسی به واسطه بيان مسائل جنسی و زبان جنسی همچنان يک بدبختی بزرگ است. دکتر فکوهی که يکی از معدود آدم های است که درست و حسابی اجازه داده اند روی اين مسائل کار کند هم شاکی است که نمی تواند زبانی که می خواهد را استفاده کند. نمی تواند اين فيلم ها را بياورد دانشگاه روی شان تحقيقات کند. - You (edit | delete)
خانم نازلی: به عنوان کسی که چند واحد جرم شناسی پاس کرده و تعداد کتاب ها و مقالات جرمشناسی که خونده کم کم 3 رقمی میشه و ...از توضیحاتتون متشکرم.اما یه نکته من با افتخار قانون اساسی را مثال میزنم و از ان دفاع میکنم و هرچندتا حدودی با شما موافقم و نیروی انتظامی را تنها چاره و یگانه داروی نچات بخش از وضع موجود نمیدانم - روزنامه نویس
بحران روابط بین جنسیتی در جامعه معاصر (سخنرانی ناصر فکوهی در همایش بین المللی خویشاوندی تهران )http://www.fakouhi.com/node/24... - You (edit | delete)
بحث کلی من با خفه کردن مردم و کنترل های احمقانه هيچ مشکلی را نمی توانيد حل کنيد...مخصوصاً اينکه همين مشکلات جنسی و بحران جنسی عجيبی و غريبی که ما الان در ايران شاهدش هستيم نتيجه مستقيم همين تفکر پليسی است که تنها می خواهد کنترل کند تاديب و تنبه اما به عمق ريشه اي مسائل نمی پردازد....شما تمام سايت های پورن جهان را هم ببنديد، نمی توانيد جلوی برادری که به خواهرش تجاوز می کند که بعد فيلمش را در بازار بفروشد از قلب خود مملکت خودتان را بگيريد! فراموش نکنيد که اينها مردم شما هستند. خود شما هستند و من نيز هم! فعلاً حرفم تموم شد

از حالی که با خودم می کنم

يکی دو ايستگاه هست در خطی که من هر روز سوار آن می شوم که قطار از زير زمين بيرون می آيد. خطی که شايد بايد تا آخر عمر سوار آن باشم. حوصله ندارم هی بروم از اينجا به آنجا. هرچی به اين ياد ها و خاطره ها و نشانه ها اضافه می شود، بدبختی من هم بيشتر می شود. بين ريل تا ديوارِ سيمی بلندی که کشيده اند تا مردم جانشان کنار ريل به خطر نيافتد يکی دو متر دشت است، با گل و سبزه و درخت. هر روزبه خاطر اين کناره دو-سه-متری، دو-سه-دقيقه اي، کلی بامبول در می آرم که يک گوشه پنجره اي چيزی بين ديوار های شيشه اي داخل کابين پيدا کنم که لحظه که از کنار دشت ها رد می شوم تنها باشم. با کارمندها و وکيل ها وسياست مدار ها نباشم تا وسط پاييز سرد زير برگ های مرده آن گل بنفش پُر-رو را پيدا کنم که من را ياد همان بنفشه های کوهی دامنه البرز می اندازد که عين همان پامچال های کوچولوی بنفش جنگل های فومن اند، يا همان زنبق بنفش فلان پارک در انگلستان وقتی افسرده از کنارش رد می شدم ....

عمر

به ويکی به خاطر همه خاطراتش از جانب من، نه احمد رضا احمدی:
چندين نفر بوديم
يکی از ما
در باران
در آينه اي
گم شد.
يک روز چهارشنبه
يکی از ما
اعتماد از دست داده بود:
روی پله های خانه اي ماند
همه عمر
به دنبال کفش های گم شده اش در باد بود.
يکی از ما
تلفظ سعادت را
نمی دانست:
در پاييز خاکستری عمر
در ميان برگ ها
پنهان شد.
آخرينمان
عمر نمی خواست
ابر را به خانه آورد
در باران آغاز شد
در باران عاشق شد
و در آفتاب
مرد.
احمد رضا احمدی

بالاترين

يک اتفاق نسبتاً عجيب افتاده است. يک دوستی يک روزی از من خواست که به او دعوت نامه بالاترين بفرستم ومن چون هيچی حاليم نيست از هيچی به او گفتم که خوب بيا رمز ورود من رو بگیر برو خودت خودت رو دعوت کن. بعد از يک مدتی اومد گفت نمی شه. اين وسط اما مثل اينکه قاط زده بوديم هردو و او گفته بود با اسم تو مقاله ها رو بذارم تو بالاترين و خلاصه به اين نتيجه رسيده بود که من گفتم آره.
من هم اصلاً ديگه از بالاترين استفاده نمی کردم. چند وقت پيش خودش اومد به من تبريک گفت که امتيازت رفته خيلی بالا، چون فلان لينکم گرفته...من رفتم ديدم عجب بابا....عجب بابا. اين حساب بالاترين بنده شده همه اش راديو فردای پدر سگ که من اصلاً لاش رو هم باز نمی کنم، مگر اينکه کسی توصيه کنه. خلاصه شاکی و اينها، رفيق گفت به خدا من قصدی نداشتم فکر کردم تو اجازه داده بودی. بگذريم. اين لينک آخری رو هم باز رفيق ما اشتباهی پست کردند. بگذريم!

مسأله فقط زبان تحقيرگر نیست؛ مسأله تفکر استبدادی است

از وبلاگ ملکوت:

تکمله‌ی مهم: اين مطلب را بازنويسی کردم و فکر می‌کنم حتی بعد از اين‌که مطلب را درفت کرده بود، کلی بحث حول‌اش راه افتاده بود. اشکالات انشايی نامه (که به هر زبانی نوشته می‌شد، باز هم از لا به لای‌اش مشهود بود) اصل سخن من نبود. آن‌ها که نسخه‌ی قبلی را دیده‌اند می‌توانند با اين نسخه مقايسه‌اش کنند تا بدانند استخوان‌بندی نوشته اساساً چيز دیگری بوده است. البته من به دليلی کاملاً متفاوت که هيچ ربطی به زمانه و مهدی جامی يا ابراز نظر ديگران ندارد، نوشته را ويرايش کردم. بيشتر دلايل شخصی داشت. اين نامه (که ترجمه‌ی فارسی‌اش در دفتر زمانه نيز هست) تفکری سرکوب‌گر و استبدادی را نشان می‌دهد که خیلی سعی کرده است خودش را در لفافه‌ی ژست آزادی‌خواهی بپيچاند. تفکر، تفکری است سرکوب‌گر و انحصارطلب. اين‌جای کار است که می‌لنگد.

نامه‌ای از مدیر موقت رادیو زمانه، که اکنون بر جای مدير معلق‌اش نشسته است، در سايت-بلاگ ايرانيان دات کام منتشر شده است (که در دفتر زمانه نيز باز نشر شد). اين نامه، نامه‌ای است عبرت‌آموز.

يعنی وکيل زمانه، ظاهراً در ژستی دموکرات‌مآبانه، اما به شيوه‌‌ای سخت قيم‌مآبانه، گفته است که هر کس «سرسپرده‌»ی ما نيست، بفرمايد برود بيرون (به زبان عاميانه يعنی «هرررری»!). اين جملات و تعابير چيزی را به ياد شما نمی‌آورد؟ ياد محمدرضا پهلوی نمی‌افتيد که گفته بود هر کسی نمی‌خواهد پاسپورت بگيرد و برود؟ حبذا چنين رسانه‌ی آزادی که قرار بود کثرت‌گرا باشد و اهل مدارا. نويسنده آشکارا متمايل به زبان ارعاب و تهديد می‌شود. حتی آوردن تعبير «آزاد هستند که چنين و چنان بکنند» پوششی بر این رسوايی نيست. اصلاً چه معنا دارد که نيات و خواسته‌ها و تمايلات کارمندان‌شان را بسنجند و بعد بگويند اگر دوست نداريد، برويد؟ (اين‌ها البته همان چيزهایی است که هرگز «توضيح کافی» درباره‌ی آن به خوانندگان زمانه داده نشده است؛ کارکنان زمانه را نمی‌دانم!). نويسنده در بند بعدی، بلافاصله هشدار و تذکر می‌دهد که اين‌ها امور محرمانه است و هيچ کدام از شما حق گفت‌وگو با رسانه‌ها را ندارید. البته هر دعوايی جنبه‌های حقوقی خودش را دارد و بايد مسير لازم را طی کند، اما اين طی شدن مسير لازم تا کی ادامه پيدا می‌‌کند؟ امیدی هست به اين‌که بالاخره روزی مردم بفهمند واقعاً و دقيقاً چه اتفاقی افتاده است؟ يا هنوز همه بايد با ظنی قوی بگويند که کودتا و انقلابی در زمانه رخ داده است؟

مانی ب آمده بود زير مطلب آق مهدی که ديروز نوشته بودم يک ديسکليمر داده بود که "من مثل شما نيستم." باعث شد يک مشت بحث ها در کامندونی قبلی شکل بگيرد که حيفم آمد اينهمه نوشته ام شماها نخوانيد. اينجا عيناً کپی می شود. اين مطلب داريوش ملکوت هم که فکر می کنم بی ربط نباشد را هم بخوانيد.

خوب ماجرا با ديسکليمر مانی شروع می شود و بحث های نادر و من ادامه پيدا می کند.

سلام
خب٬ با وجود لطفی که به من دارید می دونید که جزو موافقان این نوشته نمی تونم باشم. من هم سیاست های پشت ماجرا را نمی دانم. اما برعکس شما اگر چیز می دانستم می نوشتم. کثرت گرایی را با نوعی رندی نابجا که ادعاهایی پیدا کنیم که همه با آن موافق باشند نباید اشتباه گرفت. این کثرت گرایی برای پای قلیان خوب است٬ برای کار مدنی نه.آرمان شهر کثرت گرایانه دیگر چیست؟


Gravatar مانی ب عزيز،
البته لطف بنده به شما به اين کامنت شما ربطی ندارد. لطف من اين بود که بعله اين آقای مانی ب هم که آدم خوشفکری است به جامی در مورد استفاده از برنامه سازان "پيشکسوتی" که هيچی حالی شان نيست، هشدار داده بود. مشخصاً بنده اينجا نگفته ام که من و شما هم عقيده هستم. اتفاقاً تقريباً در خيلی از مسائل هم عقيده نيستيم به غير ديد کلی مان نسبت به سياست های مشکل دار امپرياليسم جديد و استعمار جديد.
به عنوان مثال بنده به يک حقيقت محض حساب شده به اسم عقل اعتقادی ندارم و معتقدم که تاريخ اش بايد نقد شود. مشخصاً و عمداً مساله پهلوانی را اينجا مطرح کردم چرا که معتقدم وسط همان ادبيات پای قليانی که شما اشاره می کنيد، می توان برداشتی اخلاقی داشت بسيار متفاوت از اخلاقی که "کار مدنی" را به عنوان چاره بشريت مطرح می کند. يعنی آميرزای قديمی خودمان که حلال مشکلات محله بود، می تواند به ايجاد برداشتی از اخلاق کمک کند که متفاوت از محور کردن "شخص مدنی" به عنوان "عامل" انجام کار "خير مدنی' به نفع يک افسانه اي به اسم "جامعه مدنی" است.

تئوری های يوتوپيا مخصوصاً تئوری های يوتوپيای نيومارکسيستی خيلی هاشان به اين مساله "سابژه" و محوريت عقل فردی برای عقل اجتماعی گير می دهند. آرمان شهر کثرت گرايانه آن چيزی است که خوب شما در موردش لابد چيزی نمی دانيد که يک علامت سئوال برای من گذاشته ايد. خوب خود واژه که مشخص است چيست. آرمان شهر در يک کلام آنجای است که جای خوبی “است” و “نيست” و اين نيست به اين بر نمی گردد که "خوب نيست" بلکه "موجود نيست" وجود ندارد! اين نبودش است که مساله تئوری را جالب می کند. خوبی اش این است که نيست، قابليت مهيا شدن ندارد. آرمان شهر کثرت گرايانه جای است که نيست. ببينيد کسی که تئوری يوتوپيا بداند، می فهمد من چه می گويم. لزومی به توضيح نديدم برای اينکه مايل بودم ببينم مردم متوجه اين نبودن آرمان شهر می شوند يا نه.
مساله من با راديو زمانه اين بود که اين نبض يوتوپيايی را ايجاد می کرد. يعنی فضا کثرت گرايانه اي ايجاد می کرد که مثلاً لوا زند بيايد درش برنامه ايجاد کند. اين خوب هم در يک زمان آزادی دهنده بود و هم به نوعی ماست مالی کننده بود. درست مثل تمام مدل های يوتوپيايی که ادعاشان نرتيو هاشان بر ايده آل بودن است اما "نيستند" يعنی جای اند که خشونت و تبعيض و استبداد نهادينه می شود در خاموشی. اين خيلی چيز خوبی است. چون تنها در يک همچين مدل ايده آلی که مدعی "خوبی" است نگرانی های حاشيه اي محلی برای بروز پيدا می کنند

اين مساله پيدا کردن تصور آرمان شهرانه برای من خيلی جالب و ارزشمند است. اين را در نوشته های آدم هايی مثل آلتوزر (لنين و فلسفه، برای مارکس)، آدورنو (شعر، ترانه، و جامعه)، هانا آرنت (وضعيت بشر)، باختين (تصور گفتمانی)، بن حبيب (نقد، نرم، و آرمان شهر) و خيلی های ديگر می توانيد ببينيد و مساله تئوری يوتوپيا دغدغه بسياری از نيو مارکيست هاست. حالا مثلاً پشت اين سنت تصور آرمان شهرانه است، همين نگرانی و اميد است که خانم نانسی فريژر متفکر مارکسيت می آيد مساله سکسواليته و جنسيت و جنسگونگی را به عنوان شاخص های که خود آرمانشهر آنها را به حاشيه کشانده به شکل منتقدانه مطرح می کند. جنسيت و جنسگونگی را وسط اين آرمان شهر می انداز و ديگر ايده آلش از آلتوزر و آدورنو و امثالهم فاصله می گيرد.....مساله اين است که اگر آقامان آلتوزر آميرزای مارکسيست ها، لوطی مارکيسست يوتوپيا و نگاه متنقدانه اش، نگاه کثرت گرايانه اش، نبض يوتوپيايی اش تصور يوتوپيايی اش نبود، محل کار تئوريک خانم نانسی فريژر فمنيست مارکسيست هم موجود نبود. يک آدم دگم، يک منتقد دگم، اين فضايی را که آق مهدی عزيز بنده ايجاد کرده نمی بيند. يک آدم دگم مساله اش نبض يوتوپيايی نيست. مساله اش شکستن و دوباره سازی مرز های برای رسيدن به ايده آلی که هرگز به آن نمی رسی نيست. مساله من اما رسيدن به جايی است که نمی شود رسيد. و فضايی که آق مهدی ايجاد کرده است، به من اجازه داشتن تصور آرمان شهرانه را می دهد. اين کارش درست مثل پهلوان های اسطوره ها که ناممکن را ممکن می سازنند است.... يا لاقل اميد ناممکن را ايجاد می کنند.
.


Gravatar در ضمن مانی جان،
آن بالايی جواب آدم حسابانه بود...جواب غير علمی غير عقلانی غير آدم حسابانه اش اين است که شما منتقد خوبی هستيد، متن ها رو خوب می شکافيد، طنزتان خيلی خوب است اما نارسیسيسم سطحی و شايد و آشنايی نداشتن تان با بعضی از مکاتب فکری (که خوب کسی انتظار متخصص عمومی بودن از منتقد را ندارد اما خود منتقد هم نمی تواند تصور متخصص عمومی بودن داشته باشد) باعث می شود که نقد تان هميشه در بينامتن اش يک تزلزل عدم امنيت منتقد از نقدی که ارائه می دهد را نشان می دهد. آدم می تواند همه را دست بندازد که به طرز اجراگرانه اي نقش منتقد را بازی کند اما که چه؟ خود منتقد در انتقاد می تواند رابطه ای غير استبدادی و غیر استعماری با متن مورد انتقاد ایجاد کند: رابطه ای که نارسیسم "خود منتقد،" "من منتقد" محور نقد نيست!


Gravatar نازلی جان اگر شما سبیلدارها قدر لوطیگری رو ندونین کی بدونه؟
نگفتی اونطور که آ‌‌ق مهدی می‌گه چپها برعلیه پهلوان کودتا کردند یا نبوی؟ بعید می‌دونم که این دوتا با همکاری هم اینکار را کرده باشند! اگه نبوی باشه که از این به بعد دیگه نصف برنامه‌های زمانه را خودش تولید می‌کند و نصف دیگر را هم لابد میده به کوثر...
... بگذزیم، سیبیل جان از این بحث شما و مانی بنده هم خیلی استفاده کردم. بذار من هم چندکلمه‌ای بنویسم که شما غلتهامو بگیرید. آخر لوطی بازی و خاکی بودن رو می‌بینی؟ گفتم حالا که اینچیزها طرفدار داره ما هم هستیم ;) در ضمن نارسیسم رو هم اینجوری دور بزنیم. اما از شوخی که بگذریم این نارسیسم هم موجود هفت خطی است. از در بیرونش می‌کنی از پنجره وارد می‌شه. همینکه بگی من نیستم ‌می‌شی...
آنطور که من می‌فهمم آرمانشهر جای مشخص با مشخصات تعیین شده ابدی نیست. هرچند معادل فارسیش‌ ناکجاآباد کمی بار منفی دارد ولی بیان دقیقی دارد از جایی که نیست، وجودندارد.
ولی نه اینکه هدف رسیدن به آن هم نباشد که در این صورت اصلا نقض غرض است و کلاهبرداری محض! فقط شاید با نزدیک شدن بهش مشخصاتش تغییر می‌کند و همیشه یک کم جلوتر میرود. من دقیقا متوجه نشدم که منظور تو از "محوريت عقل فردی برای عقل اجتماعی" چی بود ولی در عین حال فکر می‌کنم پدیده اتوپیا ریشه‌های خیلی عمیقترفلسفی و هستی شناسانه دارد از آنچه که ما معمولا آن را در عملکرد اجتماعی‌اش به طور عیان می‌بینیم. یعنی این ایده یا پدیده اتوپیا در لایه‌های خیلی زیرین با هستی انسان و مرگ ارتباط پیدا می‌کند. ارنست بلوخ می‌دونی که مارکسیستی بود که از آلمان شرقی احراج شد معتقده که از علل تباهی اجتماعی بلوک شرق سابق این بود که آرمانشهر را دقیق و به طور مشخص تعریف کرده بودند و آن را وصول شده و یا در شرف وصول ‌دانستند. در گفتگویی با آدرنو مثالی میزنند از شعری قدیمی که می‌گه "دوست داشتم چون پرندگان پرواز می‌کردم". حالا مسئله این است که آیا با اختراع هواپیما این آرمان بدست آمده است؟ با دید لنینیست‌ها و حتی شاید مارکس آره و شاید توآوری مارکسیسم نو در همینجاهاست. یعنی از ایده‌آلهای عصرروشنگری و آن ذوق زدگی برای صنعت و پیشرفت فاصله می‌گیریم.


Gravatar نادر جان،
شرمنده من خيلی کم خوابی دارم...تند تند می نويسم اگه راضی نبوديد باقی اش فردا.
اين قضيه چپ ها همچين اسم بدنامی است. گويا چپ های اسبق اند...همانقدر که مثلا عموی بنده (نادر خودمانی ديگر؟) الان به خيالی چپ است، چپ سرمايه دار است...
نبوی والّله يک روايت اين است که اين وسط تلاشی کرده که بهينه سازی مديريتی به نفع شخص شخيص خودش کند و با چپ های سابق کنار بياييد و کمی برای هم نوشابه باز کنند.
حالا باز برگرديم سر اين يوتوپيا.... سر اين مساله عقل و سابژه عاقل


آن قضيه عقل فرد (سابژه) عقل اجتماعی (کومويونال) را من در چهارچوب تحول از مارکسيسم به پست استراکچراليسم و دوباره مارکسيسم (مشخص است البته که اين تحول خطی نيست) جديد می بينم و اين مد نظرم است (مثلاً الان ژيژک مارکسيست لاکانی هم يک جور های نيومارکسيستی است از همين رده). در يک کلام نيومارکسيست ها به طور کلّی و نه لزوماً همه از در جواب به نقد پست استراکچرال به استراکچراليزمشون، سعی کردن که ساختار ها رو بشکافند...يعنی همچنان دنبال متانارتيو های گنده، هژمونی های گنده و جهان شمول، اقتصاد حاکم بر فضاهای عمومی حالا شده (فرا)ملی، و ... و... و ... هستند (همه اینها که گفتم یک جور هايی بحث های جديد اينهاست). از جمله کار هاشان اما این است که سعی کرده اند پيچيده گی های مشمول حال اين سابژه بدبخت را هم در تئوری هاشان، بگنجانند. يعنی سابژه را از آن حالت دکارتی (من فکر می کنم، پس هستم) دور کنند و نقدش کنند و پيچيده گی های سابژه شدنش را (بيکامينگ) در درون ساختار پيدا کنند. خوب اين کار از آلتوزر يک جور هايی شروع شد. من از آلتوزر شروع کردم چون مساله ام مساله سابجکتيوتی بود که برای آلتوزر معنی يک و هيچی دارد... يعنی هيچ سابژه اي خارج از ايئدولوژی نيست. همه ما سابژه های سيستم هستيم و اين را خودمان در يک پروسه سابژه شدن قبول و با آغوش باز پذيرا می شويم. خيلی تند تند برويم جلو فوکو نقدش به اين بساط اين است که سابژه مساله اصلی است و اين در ارتباط با قدرت-گفتمان- (يا همان رژيم های گفتمان-دانش-حقيقت) (باز)توليد می شود (کانستراکت می شود). و ما بايد پروسه -های تاريخی اين سابژه شدن ها را در ميآن ماتريس قدرت-گفتمان-حقيقت بررسی و نقد تاريخی کنيم و از بساط دکارتی دور شويم که اين بساط دکارتی است که در بطن خشونت های تاريخی وجود داشته است. شما توجه کنيد که اين برداشت برداشت اخلاقی است. اصولاً تئوری های يوتوپيا هميشه يک شاخه از اخلاق اند به نوعی. يک برخورد کلاسيک استراکچراليست-مارکسيست (حالا با يکم اين ور و اون ور) مثل جناب آقای يورگون هابرماس می آيد بحث می کند که در تاريخ و تحولات اروپای در دو قرن قبل شما يک پروسه فرد محور شدن تاريخی به موازات و نتيجه تحولات اقتصادی به سمت اقتصاد آزاد و ارتباط اش اول با خانواده هسته اي و بعد فرد را داشته ايم که فضای عمومی فعلی کاپيتاليسم متاخر را را ايجاد کرده است. خوب غير از پروژه تاريخ نگاری اش هابرماس يک برنامه اخلاقی نرماتيو تئوريک برای ايجاد يک آرمانشهر هم دارد که می آيد می گويد فرد، سابژه که حالا ديگر وسط اين اقتصاد خيلی فرد شده است، عقل دارد، اين عقل سابژه و مجموعه همه عقل های سابژه ها يک عقل اجتماعی کلی را ايجاد می کند که ما می توانيد روی آن سرمايه گذاری يوتوپيايی کنيم. نقد من به مانی ب اين است که دارد در اين چهارچوب هابرماسی فرض را بر اين می ذارد که يک "عقل" مدرنی مختص فرد است که در کنار "عقل اجتماعی" می تواند يک کار های خيری انجام دهد و به اين ترتيب به پيدايش يک افسانه يوتوپيايی به اسم "جامعه مدنی" بيانجمد. اين کار ها که آق مهدی و "ايرانی" ها می کنند چون همچين به شکل ايده آل نمی شود وارد اين چهارچوب عقل-محور هابرماسی بشود، ايرانی بازی است، عقل گرايی نيست، و پس اصلاً فعاليت مدنی نيست. خوب بعله در اين چهارچوب، آدم عاقل که نمی رود دست به دامن اخلاق پهلوانی و لوطی گری بشود که احساساتی است و عقل گرا نيست که باهاش بخواهد اخلاق جامعه را به طور لوطی گرايانه و بالا مرامی دست کاری کند. آدم عاقل به سابزه از طريق آموزش (نوشتن من و مانی و مثلاً) ياد می دهد که عقل ش را استفاده "مدرن" کند و برای جامعه مدنی کار حساب شده خير انجام دهد که انشالّله به يک يوتوپيای ولفراستيت ی برسيم عین خارج!!

خوب من اين ارتباط عقل فردی در ايجاد يک عقل عمومی و بعد هم پتانسيل اخلاقی ايجاد خير در مقابل شر را قبول دارم، اسلام هم اين را قبول دارد (چشمک) اما معتقدم بايد ديد که اين عقل آنچنان هم يک چيزی شسته رفته که مانی می خواهد از آن تمام اخلاق های ايرانی بازی لوطی گری احساساتی بازی، مرام و معرفت و مرشد و مرادی را بيرون کند، نيست. تمام اين پروسه های که مانی ب نقد می کند، در نقدشان و در وجود شان، نقش توانبخشی تاريخی برای سابژکتيوتی های مختلف و سابژکت پوزيشن های مختلف داشته اند.

مثال کلاسيکی که من استفاده می کنم روابط زنان در ارتباط های سنتی شان با ساير زنان بوده که روابط خاله خانباجی اي خودمان است. خوب با اين نمی شود به يک يوتوپيای اخلاقی رسيد؟ با اين نمی شود کار مدنی کرد حتی در همان چهارچوب هابرماسی است؟ معلومه که می شود. و مردم در طی تاريخ هايی که "سير حکمت در اوروپا" را طی نکرده اند، کرده اند. حالا بياييم همه اينها را از چهارچوب تئوريک بيرون کنيم و اخلاق ايرانی را نقد کنيم که چه؟ که چه بشود؟ آدم بايد هوش داشته باشد! وسط داستان های پهلوانی، وسط روابط خاله خانباجی اي می شود يوتوپيا های اخلاقی را مدل سازی کرد.
مرام خيلی اخلاق مهمی است مثلاً.....مرام را چطور می خواهد با عقلی که "سير حکمت در اوروپا" کرده و مدرن شده است، توضيح دهيد....اينجاست نقد من به اين بساط "عقل فردی می رود می شود عقل ايده آل اجتماعی" نادر جان نمی دانم تو همان نادری يا نه اما اگر همانی يادت است که من چقدر به پتانسيل ادبيات در ايجاد يک يوتوپيای اخلاقی فکر می کنم. آن وقت برايت مثل شاملو را آوردم که با اين که من از اون امروز دورم، نقش عمده اي در شک گيری اخلاق فردی-اجتماعی من با اشعارش داشته است. اينها همه در راستای همان صحبت های قبلی مان است.


Gravatar برگرديم سر يوتوپيا....بعله درست می گيد من فارسی ام الکن است در بيان چيز های که به زبان انگليسی خوانده ام. يوتوپيا ناکجا آبادی است که هميشه يک قدم و يا چند قدم جلوتر از ماست اما نه به شکل خطی اش و زمانی است که اين خيلی مهم است. يعنی اين رابطه جلوتر بودن يک تصور مجازی چند شاخصه چند ديمنشيال است بيشتر از يک قدم جلوتر خطی. نخواستم وارد اين ديکانستراکت کردن يوتوپيا بشوم که کاری است کارستان.

انديشه آرمانشهرانه در شرق که خوب من واقعاً درش آنچنان سوادی ندارم اما می دانم که يک مساله اصلی ادبيات و فلسفه شرقی بوده...شما مثلاً ببينيد اين مساله کيمياگری که ما کلی کيمياگر داريم در شرق (عرب و ايرانی و ترک و همه و همه و حتی چينی ها هم) اينها مساله شان مس را به طلا تبديل کردن نبوده که مساله خيلی آبستره تر و فلسفی تر و اخلاقی تر از اين حرف ها بوده. اکثر اينها از اين بساط استفاده سمبليک می کردند که نقد سيستم های حاکم بر زندگی شان کنند.

در غرب هم همينطور...مارکسيست ها که يوتوپيا را کشف نکردند. قرن شانزده قبل از روشنگری در اروپا مثلاً جناب آقا توماسو کامپانلا تئوری "شهر خورشيد" را از روی يک تصور شهرسازی عرب اسلامی طرح ريزی می کند که خيلی ها مدل های یوتوپيایی شان را بر می گردانند به همين قضييه "شهر خورشيد." بعله اين مساله در اين تعاملی که بين شرق و غرب هميشه برای مسائل هستی شناسی و ارتباط انسان مرگ وجود داشته و در این رابطه شکل گرفته.

مثلاً همين "شهر خورشيد" (که حالا بعداً لينک می دهم بخوانيد در موردش چون خيلی جالب است) اين که يک جور های مثال اولين يوتوپيای فلسفيده شده قبل از روشنگری است از روی افکار مسلمان ها و يک مدل عربیِ يوتوپيا مدل برداری شده است. که خوب مثلاً اين جا نمونه های "اخلاق شرقی" به قولی همان مرام و معرفت ما را جناب کامپونلا تئورايز می کند. می گويد آدم ها خوبند چون اگر نباشند کسی باهاشان حال نخواهد کرد و آنکه بزرگوار است را همه دوست خواهند داشت و به او احترام می گذارند و جاودانه می شود (همين مرگ که شما گفتيد و هستی که شما گفتيد).

یمن از آلتوزر شروع کردم چون نمی خواستم در يک پست وبلاگی به تاريخ انديشه يوتوپيای و تعامل شرق و غرب در ايجاد همچين انديشه بپردازم که شما يقه ما را گرفتيد که ياالّله بنويس.

حرف شما در اين تعريف نکردن يوتوپيا خيلی متين است. مثلاً الان خيلی از تئوريسين های مسائل جنسيتی و جنسگونگی که مجموعاً به تئوری های (فرا) هنجاری جنسی (کوئيير تئوری) معروف است از همين خاصيت کلی يوتوپيايی برای هميشه يک جای ديگر، يک مرزی ديگر، يک جایی که تعريف نشده باشد است که استفاده می کنند که هميشه اميد و شکستن نرم ها، (باز) سازی آنها و رسيدن به آن ناکجا آباد باشد و از همه مهم تر هويت های سابژه ها به عنوان يک هويت های جهانشمول اخلاقی ثابت و غير قابل تغيير تعريف نشوند.....آقا راضی نبوديد بگيد ادامه بديم.
مخلص شما


Gravatar اين هم شهر خورشيد کامپنولا

http://en.wikipedia.org/wiki/ Tom...maso_Campanella

http://en.wikipedia.org/wiki/ The...City_of_the_Sun

اين هم اين کتاب عربيه که از ازش مدل برداری شده است:

http://en.wikipedia.org/wiki/Picatrix

اين تعامل انديشه بين غرب و شرق قرن شانزده و هفده و اوايل هيجده که اين غربی ها هنوز تصميم نگرفته بودن زبل بازی در آورند خوار همه را سرويس کنند خيلی جالب بوده است (مخصاً که خوب مسلمون ها دست برتر اقتصادی و تفکراتی هم داشت اند).
عين ما که اينجا نشسته ايم در اين دنيای فرا ملی فعلی مارکس و هابرماس و فوکو بلغور می کنيم قرن شانزده اوروپا مردم می شستند، ابن سينا می خونند!


Gravatar آقا خودمانيم به عمرم من در اين وبلاگ اينقدر تنها تئوری بلغور نکرده بودم ها.....من هميشه سعی می کنم تئوری را با قرمه سبزی قاطی کنم و به خورد مردم بدهم به سبک رفيق ام سيما شاخساری اما شما بگو اينجور بحث ها اگر حال می ده، شروع کنيم ببريم در بطن خود وبلاگ....اين مانی ب نارسيسیست هم که محل سگ ما نذاشت...همين می آيد برای خودش يکمی نوشابه باز می کند و احساس خوبی نسبت به خودش پيدا می کند و می رود که می رود...چک نمی کند ببييند که اين ضعيفه سخيف العقل که بنده باشم چه جوابی داده است اصلاً.....اي بابا!



خدا کبکی های کانادا را خفه نکند:

به خاطر پهلوانی مهدی

مهدی را از زمانه انداخته اند بيرون. من سياست های پشت ماجرا را درست نمی دانم. آنهايی را هم که می دانم نبايد بنويسم. تنها به چند مورد می خواهم اشاره کنم.....

بالا برويد، پايين بياييد من مهدی را خيلی دوست دارم. از زبان من خارج عرف تر، مشکل دار تر، فراهنجار تر، در اين وبلاگستان وجود ندارد. ميان تمام اين کله گنده هايی که من به آنها گير دادم تنها کسی که جوابم را داد، با من دهن به دهن گذاشت، بحث کرد، گفتگو کرد، مهدی بود. نقدش را من قبول نداشتم و دعوامان هم شد، اما تنها کسی بود که آدم حساب کرد من را. همان لحظه که جوابم را داد نفهميدم که چقدر دوستش دارم. بعداً فهميدم.

مهدی جامی يک تز فوق ليسانس يک باری يک جايی نوشته که کتاب شده است. اولين بار کتاب را خانه مهدی خلجی ديدم. کتاب اش يک نقد و بررسی آيين های جوانمردی، عياری، پهلوانی و لوطی گری است. طبعاً نگاهش مردانه است. مهدی است ديگر، بالاخره تا يک حدی مرد سالار است. اما چيزی که آنجا می بينی اخلاق مهدی است. در نقد ادب پهلوانی نگاه پهلوانانه می بينی، اميد به يک اخلاق کثرت گرايانه می بينی ميان خطوط ادب و تاريخ ايران. من دوستش دارم، مهدی را می گويم، به خاطر همين اخلاق پهلوانانه اش دوستش دارم.

راديو زمانه به خاطر سرمايه اخلاقی مهدی بود که به شکل کنونی اش در آمد. من نمی دانم مهدی بلد است مدیريت کند يا نه. اما، می دانم که اگر اين برخورد لوطی گری مهدی نبود و اميد به يک آرمان شهر کثرت گرايانه نبود راديو زمانه تبديل می شد به الباقی رسانه های دياسپورای ايرانی: سياه و سفيد سياسی.

در راديو زمانه همه چيز پيدا می شود، اين خوبی اش است. از ضد دين ترين برخورد ها تا دين محور ترين آنها. از مدرن تا نقد مدرنيته. از فمنيستی تا ضد زن. از مطالب حول محور همجنسگرايی و دگرباش بودن، تا طنز های خشونت آميز بر عليه زنان و اقليت های جنسی. اينها خوبی زمانه بود. خوبی مدريت مهدی بود.

نمی دانم از اين به بعد چه خواهد شد. می دانم که مهدی بود که اين توانبخشی را به همه می داد که به ايميل زمانه ايميل بزنند و مطلب چاپ کنند. شعارش اين بود که راديو خودمانی است. مردم دست می گرفتند، مسخره می کردند... واقعاً بود. از خيلی شهر های کوچک ايران، مردم در زمانه مطلب چاپ می کردند. از تابو ترين مسائل، مردم در زمانه مطلب چاپ می کردند. اين نگاه کثرت گرايانه مهدی بودکه اجازه تعامل افکار را می داد. اجازه می داد با افکار خودش هم آدم کلنجار برود. ممکن بود حالا اعمال قدرتی کند، حرف آخری بزند، اخلاق نسبتاً مغرور اش جلوی چشمش را بگيرد اما اجازه تعامل می داد. اين بهترين خاصيت مهدی بود به عنوان مدير يک راديو تازه، با نگاهی تازه: پهلوانی اش، لوطی بودن اش....

نگاه کنيد به اين بساطی که در روز آنلاين است. خود مافيااند اينها. بين خودشان می برند و می دوزند و کف می زنند و تشويق می کنند و جايزه می دهند. سياه و سفيد و هدفمند. آبروی شعور انسانی را برده اند با اين رسانه شان. نگاه کنيد، راديو فردا را، ارگان تبليغاتی قدرتمند ترين قدرت جهان است. اينها خير سرشان فکر می کنند که ملت ايران را نمايندگی می کنند. يا که نماينده های نسبتاً خوبی از نخبه ها هستند که مساله خطير رسانه را به عهده گرفته اند؟ جوک است به خدا. راديو فردا و صدای آمريکا رسماً تهوع آورند. مملکتی که بيشتر مردم اش مسلمان اند و اينها يک نفر زن محجبه ندارند در سيستم کاری شان در کادر های تلوزيون شان که هيچ، حرف اسلام هم بزنيد می خواهند خفه تان کنند. آدم هايی که برای اين رسانه ها کار می کنند. خيلی هاشان ژورناليست های خوبی اند که به خاطر نبودن فضاهای کاری مشابه زمانه مجبورند برای در آوردن نان شب در رسانه های عملاً دست راستی وابسته به آمريکا کار کنند. آنهايی هم که در سيستم های مدیريتی و رده های بالا کار می کنند مرام و اخلاق و لوطی گری و همه اينها که ديگر به کنار، به راحتی برای پول نيروی کار خورد را فروخته اند و مفت هم فروخته اند. خوب بودجه زمانه هم از موسسه پرس ناو می آمد که خودمانيم ديگر بودجه اش دولتی بود. اما باز مردم آزادی عمل داشتند در توليد مطلب. با رفتن مهدی و آمدن يکی مثل ابراهيم نبوی که گويا خيلی دارد تلاش می کند کار را بگيرد همه اينها به گند کشيده خواهد شد.

نمی خواهم نبوی را ناراحت کنم. می دانم قلبش اين روز ها اوضاع اش خراب است اما برادر، بی مرامی و بی اخلاقی تا چه حد؟ اين ها، اين گروه روز آنلاين، همه شان واقعاً آخر شأن انسانی اند. مافيای رسانه اي. همه چيز و همه کس را می خورند که به منافع شخصی شان برسند. نيک آهنگ هم. اينهمه اين آق مهدی عزيز ما به اينها حال داد با وجود اعتراض های هرچه آدم خوش فکر بود (از جمله خود بنده، کاوه پزشک، مانی ب، فريد حائری نژاد، و خيلی های ديگر....) باز هم اينها نهايت بی مرامی را در حقش کردند. نيک آهنگ نمی دانم پشت صحنه چه می کند. اما لوس بازی در آورده در وبلاگ اش می نويسد کانفليکت آو اينترست. يعنی از من انتظار نداشته باشيد که چيزی بگويم چون من خودم منافعم گير است. خدا شاهد است که همين بساط را سر روز آنلاين در آورد. آدمی که حاضر است هزار سياست بازی در بياورد که نان شب اش از دست نرود. بامبول در می آورد يکی به نعل می زند، يکی به ميخ که خودش هميشه تامين باشد. اخلاق هم که اصلاً مهم نيست.

اينها را دارم می نوسيم برای اينکه ناراحت و عصبانی ام که با مهدی همچين رفتاری می کنند. از آن ور نگران اخلاق خبرنگاری و رسانه اي هستم. اگر قرار باشد که تحمل نگاه مهدی، کثرت گرايی مهدی، نوع برخوردش با مسائل را هم اينها نداشته باشند، امکان ندارد ذره اي اميدوار بود که اين پول ها که "خارجی ها" به ايرانی های دياسپورا می دهند برای کاری جز براندازی در راستای اهداف امپرياليسم جديد، خرج شود.

اگر مهدی ايرادی مدیريتی داشت، می شد که با او کنار آمد، سيستم های موازی طراحی کرد که مسائل مدیريتی را حل کنند. اما نگاه کثرت گرای مهدی را هيچکدام از اين کله گنده های موجود در بازی های رسانه اي ندارند. آق مهدی، آنجور که من دوست دارم صدايش کنم، کم روی اعصاب من راه نرفته است. می دانم که احتمالاً روی اعصاب خيلی ها راه رفته است. کله شق است خوب. بر خلاف عشقش به مدرنيته که نمی داند چيست، آدم مدرنی نيست. آدم مدرن نبوی است. آدم مدرن پدر سوخته است. آدم مدرن دنبال سياست بازی است که منافع شخصی اش را تامين کند. آدم مدرن جان فدای کاپيتاليسم می کند که ارزش افزوده نيروی کار اين و آن را بخورد. نمی گويم مهدی مثلاً می تواند کاوه آهنگر باشد، وسط قلب کاپيتاليسم قيام کند و نبوده است. مطمئن هستم که جزوی از سيستم است. اما باز هم همان وسط حواسش جمع بوده که کار ايجاد کند. به جوان ها کار بدهند، به خبرنگاران از شهر های کوچک ايران کار بدهد، به زنان کار بدهد و با همه اين کار دادن ها مسائل مربوط به هر قشر را در راديو مطرح کند.

اين شايد از آن حرف های احساساتی است که نبايد بزنم چون من آدمی نيستم که به قولم ام وفا کنم و خدا هم می داند بنده خدا مهدی از این به بعد به کجا خواهد رفت و چه خواهد کرد. اما با همه اينها دوست دارم مهدی بداند که اگر روزی جايی تصميم گرفت رسانه اي مستقل از سياست بازی اين مافيای رسانه اي، اين دولت های خارجی، اين پول های به درد نخور، اين بی مرامی ها راه بياندازد، من يکی مخلصش هم هستم. با او همکاری می کنم، تا جايی که اخلاق ام اجازه دهد تنها و تنها به يک دليل و آن هم اينکه وسط اين همه بی اخلاقی، پهلوان است. اخلاق پهلوانی را از وسط ادب فارسی بيرون کشيده است و به آن عمل می کند. اين برای من ارزش دارد. ارزش اينکه با او کلنجار بروم و با او تعامل فکری کنم.
----------
داريوش محمد پور همه مطالب را اينجا جمع کرده است.

انسانی شريف و آزاده

چه ماچی

"اگر نامرئی بودم" بازی وبلاگی است که من در وبلاگ کمانگير ديدم منتهی چون هيچ اميدی ندارم با اين اخلاق گه ام و زبون تلخم کسی دعوتم کنه، خودم خودم رو بازی می دم.

مشکل من اينه که من حوصله راز های کشف نشده رو ندارم. يک بار با يک بابايی خير سرم رابطه اي داشتم که به شکل مرموزی نامه هايی که به من فرستاده بود رفت دست يک بابای ديگه. افتاد گردن من. من نفرستاده بودم. از من می پرسی کار خود جاکشش بود. اما اين خيلی راز مهمی به هر حال نبود. راز و الراز.....

اولين کاری که می کنم می رم سراغ اين معمر قذافی بی همه چیز....تا می خوره می زنمش...اصلاً چوب بيسبال در ماتحتش فرو می کنم و تا نگه چه بلايی سر امام موسی آورده ولش نمی کنم که نمی کنم.

بعد می رم خونه بيل کلينتون يک نگاهی به معامله بندازم ببينم اين چی بود ما رو کلی سال انچل و منچلش کردن.

به همه آدم هايی که عاشقشون بودم و هستم سر می زنم که يک دل سير تماشاشون کنم.

ريش های خاتمی را بنفش می کنم.

يک لگدی به جنازه نيمه مرده شارون بی همه چيز می زنم...

در يک ديدار رسمی احمدی نژاد با رفسنجانی در آب جفتشان ام دی ام آ (داروی عشق که دهه شصت به زن و شوهر های مشکل دار می دادند) می ريرزم.

می رم يک سر خونه هيفا وهبی و از تلفنش برای حسن نصرالّله پيام های عاشقانه سکسی می ذارم. بعد بدو بدو می رم صدای حسن نصر الّله رو که قبلاً به کمک هپلی دوست و همکارم مونتاژ کرده ام از تلفن حسن نصر الّله برای پيامگير هيفا پخش می کنم. اگه سيد خونه بود، قطعاً يکمی تماشاش می کنم. خيلی سکسيه به نظر من.

يک سر به کمد حسن شماعی زاده می زنم ببينم شورت هایش چه شکلی اند.

می رم خونه سيد حسين نصر، تمام دی وی دی هاشو با پورن عوض می کنم. بعد بليط می فرستم برای دکتر سروش با کرديت کارت نصر يک ايميل هم می زنم از ايميل نصر به سروش که "سروش منتظرتم، پاشو بيا واشنگتن باهم پالپ فيکشن نگاه کنيم." متقابلاً می رم خونه سروش، يک ايميل می زنم به نصر که "من امشب می آم پالپ فيکشن نگاه کنيم." چند دوربين مخفی در همه جای خانه می گذارم که بعداً در يک زمان اين رو برای امير فرشاد ابراهيمی و نوری زاده بفرستم و به هر کدام يک داستان متفاوت بگم که باهم دعواشان شه که ما بالاخره بفهميم کدامشان خالی بند تر است.

می رم خونه آرامش دوستدار. درون بالش های فلان مليون دلاری اش (رازه اين ها...بچه های بوستون بهم گفتن که آرامش دوستدار فقط بالش چند مليون دلاری زير سرش می ذاره) صفحاتی از کتب مقدس مسلمان ها را جا سازی می کنم که هر شب سر بر بالين اسلام بذاره.

در راستای مبارزه منفی که از خود تلوزيون های اپوزيسيونی ياد گرفته ام، می روم چسب قطره اي در گوش و حلق و بينی تمام مجری های وی او ای (به غير از لونا، ماه منير، حميده و پوپک) می ريزم.

حتماً يک سر می رم خونه احمد رضا احمدی شاعر مورد علاقه ام چون شنيدم خيلی آدم باحالیه.

مقاديری زيادی فانتسی سکسی دارم که خوب قاعدتا اينجا نمی شود رو کرد چون شما ها جنبه نداريد و دولت و ملت و هفت جد و آبادتون هم جنبه ندارد اما يک فانتسی افلاطونی دارم و آن هم اين است که شب بروم خانه توکای مقدس...همچين که دارد خرناس می کشد يک ماچ آب دار بندازم ور اين لپ اش و يکی هم آن لپ اش و الفرار که کلاً جريان بيافتد گردن خاله بهناز!